من پام.شکسته بود استخون جدا شده بود
اصلا حال نداشتم صحبت کنم صدام به زور شنیده میشد از بابام که پرسیدم چیشد عمل هی میگفت چی میگی نمیشنوم
وقای جابه جام کردن گذاشتنم روی تخت اتاق کمکم کردن بشینم منم یهو لباس رو در اوردم
من به هوش اومدم اصلا درد نداشتم فقط پام داغ بود خوابیدم بیدار شدم از درد داشتم میمردم