پارسال یکسال کامل من تنها بعذ زایمانم با بچه کوچیک تنها موندم خودمم دانشجو حتی ب صابخونم رو انداختم بچمو بگیره بره امتحان یبار مادرشوهرم با اینکه ماشین زیر پاشون بود نگفت خرت ب چن من شوهرمم کارش جوری بود ۱۵ روز یبار یروز خونه بود سواری نداشتیم همون یروزم میترسیدن شوهرم بره ماشینشونو بیاره هربار ی بهانه جور میکردن میرفتن یجا ما قرض میکردیم گه گداری امسال شوهرم خونس نمایشگاه چیزیم که زیر پاش زیاده ماشینه پدرشوهرم ماشینشو فروخته همیشه خداهم از این دکتر ب اون دکتر برای عطسه میرن دکتر الان دو هفتس ما برنامه ریزی میکنیم بریم مسافرت دقیقا وایمسه شب قبلش زنگ میزنه شوهرم اه و ناله باباتو ببر دکتر حالا ما کنسل میکنیم مشکل چیه نفخ معده پدرشوهرمم ۴۵ سالشه سالمو سرحال فقط صرف این زنگ میزنه شوهرمو غصه بده مجبور شیم بمونیم. الانم باز قراره فردا راه بیوفتیم زنگ زده ب شوهرم بابات ازمایش داره بیا ببرش منم پیش شوهرم چیزی نگفتم امدم خونه زنگ زدم ب مادرشوهرم گفتم مشکل چیه گفت ازمایش منم گفتم ی ماشین دربست بگیرید کرایشو هم من میدم من ۳ ساله پامو از شهر بیرون نذاشتم. دارم بعد مدتها میرم مسافرت شمام هروز زنگ میزنی برای ی دستشویی رفتنم شوهرمو غصه میدی بزرگنمایی میکنی که چی بشه خداروشکر ایشونم چیزیش نیست ازمایشم نهایت یساعت زمان ببره چرا اذیت میکنی اونم گفت باباشه منم گفتم بله پارسالم پسرتون بود. یادتون نبود قطع کردم بحدی عصبیم کرده دارم منفجر میشم ادم انقد گاو نفهم