تو حرفاشون کلی بهم کنایه میزنن
قبلا ب شوهرم میگفتم ک برا خواهرش پول بریزه میرفتیم خونش برنج روغن قند نون مرغ همه چی میبردیم..شوهرش معتاد بود ولی خواهرشوهرم خودش شاغل بود
بعد فهمیدم خانم هر روز میاد مغازه شوهرم پولای نقدشو میبرده یه سال میدونستم و چیزی نگفتم تا اینکه بچم میخواست دنیا بیاد شوهرم گف پول ندارم لباس یرا بچه یخرم خلاصه منم دلم سوخت اصرار نکردم دو سه تیکه لباس حراجی گرفتم...بعد همون روز خواهرش زنگ زد ب زور ازش ده میلیون گرف...منم انقد عصبی شدم زنگ زدم جاریم انقد خواهرشوهرامو نفرینشون کردم با اون وضعیت پا ب ماه بودم خیلی دلم شکست منی ک بارداری ب شدت سختی داشتم هر روزش مثل شکنجه بود برام شوهرم حاضر نشد برا بچمون یه تیکه لباس بخره و برا خواهرش اینطورکرد..از اون روز من شدم آدم منفور خانواده شوهرم..باهاشون دیگه رفت و آمدی ندارم ولی قهر هم نیستیم ولی وقتی تو جمعشونم انقد جو رو سنگین احساس میکنم حالم بد میشه اضطراب میگیرم