بچه هااا من یه خریتی کردم شوهرم تک پسره طبقه پایین باباش رو بازسازی کرد ۴ سال پیش ب اندازه یه میلیارد الان خرجش کرد دارم دیونه میشم مادرشوهرم هرروز صبح ساعت ۱۰ میاد هرروز سرهمین ساعت زودتر شاید باید زود ازخواب بیدار بشم خونه رو تروتمیز کنم رختخواب جمع کنم فکرکنید هرروز بخواد براتون مهمون بیاد اونم اول صبح خسته شدم دیگه شوهرم میگه مستاجری نمیرم درسته سخته ولی حالم داره از زندگی بهم میخوره بابام وخواهرم اومده بودن خونمون غذا کمتر درست کرده بودم شوهرم گیر بابا مامانمو بگو گفتم غذا کمه نمیشه اخه مامانم رفته بود عروسی ب دلایلی بابام وخواهرم نرفتن نمیخواستم بفهمن ولی اخرش بعد شام اومدن میخوام برم جایی سرراهمو میگیره دخترم صدا گریه اش بیاد سریع میپره پاینن هی میگه چشه خب بچهاس گاهی گریه میکنه مگه باید هی توضیح بدم نمیدونم چیکارکنم از طرفی مستاجری سخته از طرفی زندگی نزدیک مادرشوهر دروقفل کنم درو میکوبه دخترمو صدا میزنه تاحالاهزاربار بچه امو خواب زده کرده خودش دروباز میکنهمیاد تو خسته شدم دیگه
چطور شوهرمو راضی کنم برم ازاونجا کم کم دارم فکرمیکنمبرم بابام تا مجبور بشه بریم ازاونجا ازطرفی مامانم اینا گفته بودن نرو اونجا
مستاجریو ترجیح میدم
ارامش مهمه
حق داری
حق داری
من که مستأجری رو ترجیح دادم
البته شیش سال جنگیدم تا شد
ابدا راضی نمیشد خیلی اخلاقش تند بود
خب قضیه ش مفصله
ولی خب خیانت کرد از نوع خیییبلی بد
منم پیامارو خوندم فهمیدم بعدش گفتم طلاق میگیرم میری ج .نده بازی عاره؟
دیگه دوتام بچه داشتیم ترسید جداشم
افتاد خبرش به گریه و التماس که ابرومو نبر
منم گفتم ازین خرابشده بریم
اومدم شهر خودم
وگرنه تا قیام قیامت تن ب مستاجری نمیداد
البته خیانتشم بخاطر دوستای حرومزادش بود ازون شهر که اومدیم و ازونا دور شد خوب شد و دیگه چیزی ندیدم
حاضرم تو قبرستون داخل قبر خالی زندگی کنم ۱ ساعت با اون حیوانها تو یه ساختمون نرم🥲شکر ۱۲ ساعت دورم و قطع ارتباط
ولی یه روز به خاک سیاه بشینم و گزینه ای جز طبقه ی اول اونا نباشه طلاقو انتخاب میکنم بس که پدرمو دراوردن خیر نبینن به این وقت شب
