یه کارگاه فن بیان رفتم با یه خانمی که خیلی سنش از من بالاتر بود هم صحبت شدم بعد که کارگاه تموم شد یه پیام های خیلییی ریزی هم رد و بدل شد اما بعدش یهو گفت شهر غریب گیرافتاده کارتش خرابه پول بفرستم براش 😐 منم گفتم از لحاظ مالی مستقل نیستم من و همچین حرفایی بعدشم با وجود اینکه رد کردم اصرار میکرد😐😐😐اینا به کنار دیشب دیدم باز پیام داده برا روز دختر یهو دیدم بعدش گفت ۱ تومن داری بدی خواهرم بیمارستانه مریضه 😐😐😐😐
منم اصلااا همینجوری موندم جا خوردم و خیلی رک حرفمو زدم و گفتم که اصلا منطقی نیست بخوایم از منی که ۱۸ سالمه پول بگیری قبلا هم گفتم و فلانه و ... بعد گفت نه من نمیدونستم تو سنت اینه😐😂بعد گفت حالت میتونستی بگی نه چرا دلمو شکستی من تورو دوست خودم میدونستم و فلان ... منم گفتم جاااان دوست؟ عزیزم نه شما نه هیچکدوم از بچه های کارگاه رفیق من نیستین احترام قائلم براتون اما هیچ صمیمیتی بین مون نیست اصلااا دوستا باهم تماس میگیرن چت میکنن کافه میرن باهم ندارن و ... این کمترین چیزیه که دوستا تجربه میکنن تو هیچوقت پیام نمیدی جز موقعی که پول بخوای و ... اونم باز حرفاشو تکرار کرد که نه من تورو دوستم میدونستم و دوستی یه شروعی داره بلاخره و ... بعدش با ناراحتی گفت کشش ندیم و آرزوی موفقیت کرد و ... نظرتون چیه😐😅 اینم بگم توی کارگاه یکی دوبار فقط حرف زدیم حتی کنارم نمینشست اینطور که بزرگش کرد اصلا نبود از یه غریبه هم غریبه تر بود والاا