زن داییم بیست سالگی با داییم ازدواج کرد
داییمم اوضاعش خوب بود ازدواج کرد با ما قطع رابطه کرد گفت زنم خیلی پولدار و ... به شماها نمیخوره
الان ده سال گذشته یه بچه هفت ساله دارن و زن داییم یک سال پیش جدا شد به خاطر ور شکستگی داییم و مهریه اشم گرفت که یه خونه مونده بود واسه داییم و بقیه اشم قسط بندی
این یه سال بچه اشم پیش مامان بزرگم بود و خاله هام
بابای من یه مغازه داشت داد به داییم مامانمم براش وامگرفت قسطاشم چند تاشو مامانم داد و یکمم بهش طلا داد
الان داییم راه افتاده اوضاع خوب شده ماشین لاماری خرید
زن داییم گفته برگردیم به خاطر بچه
مامانمم گفته بری پیش زنت مغازه و سرمایه که دستت دارم پس بده بعد برو
اون زن برای تو زن بشو نیست