ازش بچه آوردم نه یکی دو تا مدام اونجا بهم خیانت میکرد منم بچگی کردم فکر کردم اون دوران تموم میشه الان 27ساله شدم بچه هام بزرگ شدن ولی دیگ علاقه ای نیست چون اون مدام منو پس میزنه مثلاً سالگرد عروسیمون گفت ریدم به سالگرد عروسیمون و دارم زجر میکشم افسرده شدم هیچکاری نمیتونم بکنم مدام عصبانی هستم الآنم تازه برگشتم خونم رفته بودم برای جدایی اصلا کنار این آدم حالم خوب نیست نمیتونم برم خونه پدرم رفتن روستا اما این وسط روحیم خیلی خرابه کار هنری هم میکنم ولی خب درآمد آنچنانی نداره مدام سر به سر شوهرم میزارم پرحرفی میکنم دیگه مطمنم از چشمش افتادم خسته شدم گاهی اوقات میگم چی میشد میشدم همون آدم قبلی