سلام 2ساله ازدواج کردم طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنیم البته شوهرم خودش ساخته شوهرم یه عمر برا مادرو خواهراش شوهری کرده چون پدرشوهرم معتاد بوده و شوهرم دست و دلبازی ولی برادرشوهر خونه اش جداست و کار به بحث مالیه خانوادش نداره با اینکه درآمدش 2برابر ماس این مادرشوهرم همش از شوهرم توقع داره و میخواد بکنه ازش یه بهار خواب داره که اصلا بع من رو نمیدن برک وسایل بزارم و همش میگن پدرشوهرم اونجاس که من رو پشت بوم و بهار خواب نرم مادرشوهرم گیر داده به شوهرم تو حیاط انباری درست کن وسایلای اونا و مارو بزارن کلی جا داره انگار خوشش میاد شوهر من پول خرج منم به شوهرم گفتم خرج اضافه هست و پول هاتو جمع کن گفت تو بخاطر خانواده ام اینطور میگی وگفت بار آخرت باشه پاتو از گلیم دراز تر میکنی خیلی دلم شکست
به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 🌷 دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰 برای شفا و سلامتی پسرم دعا کنید لطفا سپاس❤️
ببین شوهر منم دقیقا مث تو بود بچه دار که شدیم و کرایه خونه اضافه شد دیگه پولی براش نموند که خرجشون کنه اونا هم الان محل سگ نمیدنش چون بخاطر پول میخاستنش،باید به راهی پیدا کنی پولی برا شوهرت نمونه ،من جات بودم مستاجری میرفتم ولی طبقه پایین مادرشوهر نه
جنگل رو به فنا بود ولی درختها هنوز به تبر رای میدادند چون تبر درختان را قانع کرده بود که او هم یکی از انهاست زیرا دسته او هم از چوب بود..