چکار کنم این نفرتی ک از بابام دارم تموم بشه حالم ازش بهم میخوره من مجردم قبلا چند ماه یه جا دور کار کردم کار کردن سخت نیستا ولی روزای بینهایت سختی رو گذروندم یبار زنگ نزد بگه دخترم حالت خوبه یوقتا فکر میکنم اگر میمردم اصلا پیگیر جنازمم نمیشد بهش گفتم تو میدونی چ سختی کشیدم من گف به من چ که سختی کشیدی حسم یچیزی بالا تر از نفرته نسبت بهش دارمش ولی انگار ندارمش یوقتا فکر میکنم اگر روزی دوباره به مشکل بخورم نمیتونم بگم خانوادم پناهمم حل میشه فقط اینو میدونم من توی این زندگی له و لورده میشم