روز تولدم تنها بودم و رفیقی ک ۱۱ سال بود باهاش بودم ولم کرد حتی قبلش کات کردم تو هیچ مناسبتی هیچکی کنارم نبوده فقط خودم بودمو خودم الانم ک روزه دختره هیچکی نیست که حتی تبریک بگه تنهایی بد دردیه خدا رسما ازم متنفره چرا جونمو نمیگیره چند روزی میشه ب خودکشی فکر میکنم ک راحت شم چون هیچی برام مهم نیست فقط میخوام بخوابم برای همیشه همیشه خدا بسن بنده هاش تبعیض قائله منم گناهی نکردم ک اومدم ب دنیا
« اگر زندگانی روزانهی شما در نظرتان حقیر مینماید تهمت ناچیزی بر آن نبندید. تهمت بر شماست که چندان شاعر نیستید تا جلال و جمال آن را دریابید. پیش هنرآفرین هیچچیز و هیچجا ناچیز و سرسری نیست.»
یک ذره اعتماد ب نفس تو وجودم نیست ک حتی ب خودم امیدوار باشم
عزیزم عزت نفس و اعتماد به نفس ساختنی هست
سعی کن کتابهای توسعه فردی بخونی
پادکست های خوب گوش بدی
تمرکزت روی خودت بذار
« اگر زندگانی روزانهی شما در نظرتان حقیر مینماید تهمت ناچیزی بر آن نبندید. تهمت بر شماست که چندان شاعر نیستید تا جلال و جمال آن را دریابید. پیش هنرآفرین هیچچیز و هیچجا ناچیز و سرسری نیست.»
وقتی نگاهت به خودت این باشه جهان هم باهات ارزشمندانه رفتار میکنه
« اگر زندگانی روزانهی شما در نظرتان حقیر مینماید تهمت ناچیزی بر آن نبندید. تهمت بر شماست که چندان شاعر نیستید تا جلال و جمال آن را دریابید. پیش هنرآفرین هیچچیز و هیچجا ناچیز و سرسری نیست.»