خسته شدم ب خدا
از روزی کدخترمدنیا اومده ی شب نمیخوابه ی روز ارامش ندارم ی ثانیه براخودمنیستم خودمکهیچی ی ثانیه نمیتونم نفس بکشم ولی باز خیلیییییییی اسون تر بود از وقتی ی سالش شد اصن عجیب بد شده همش میچسبه بهم یسره میگه باید دراز بکشی شیر بهمبدی همه چی بهممیریزه کل کابینت کمداصنهمه چی ی سره ب پام اویزون بخدا ی جوری بدن درد دارم حس میکنم با ی کامیون تصادف کردم انقد همش کیچسله اویزون تلاش میکنه ازمبره بالا رو زمین باشممبل تخت هرچی بخدااللن چندقیقه رفتم دستشویی در برااولین بار بستم چون همیشه کلی جیغ وگریه میکنه در کبسته باشه هی تلاش میکنه بیاد هی داد میزنم ک نیاد من برمبیرون الان در بستم پشت در هی در زد چیغ کشید ولی فقط خواستم یکم تنها باشم شوهرمم باشه اصن نمیره سمتش فقط فقط فقط ب من میچسبه با داداشش اصن بازی نمیکنه فقط من
ولی وقتی من نباشم ی ثانیه یاد مننمیوفته کلا ساعتها بدون ذره ای اذیت پیش همه میمونه وقتی باشم اینجوری عذابممیده
حالمواقعا بده دلم ی استراحت میخواد😭😭😭😭کسی میدونه تا چندسالگی اینجوری زبون ادمحالیش نمیشه