واسه بابام رفتیم یه دختره رو دیدیم
گفتیم اوکیه
اما عمم گفت دوباره بریم ببینیمش
رفتیم خونشون کلا نظرمون عوض شد
عمم گفت برادرزاده م اصلا کارنمیکنه توخونه تنبله
مسئولیت خونه کلا باشماس یا باداداشم
اونم گف عیب نداره باهم کارمیکنیم
بازبون خوش یادش میدم
من از قبلم گفتم به دختره که به خاطر درسامو کنکور رضایت به ازدواج بابام دادم
بعد گف به خدا خواهرزاده هامو کتک نزدم این همه ساله اصلا غلط کنم کتک بزنمش
با زبون خوب یادش میدم
منم لال شده بودم اومدم خونه اعصابم ریده
چرا جوابشو ندادم
مگه من بچه دوسالم که کتک بزنی منو یا بم زندگی رو یاد بدی
الان اومدیم خونه همش آبجیم میگه تورومیخواست بزنه اعصابت داغونه ترسیدی