دیگه از زمین و زمان ناامید شده بودم هیچ راهی نداشتم واقعا شکستم جوری شکسته بودم ک بعده ها ی نفر بهم گفت وقتی بهت فکر میکردم میگفتم داری چی میکشی وقتی که همه چی اینجوری ب تهش رسیده حتی اون لحظه ها ب دردم فقط گریه میکرد نمیتونست حرف بزنه
اونقدر خسته بودم ک دیگه رها کردم همهچی رو اما خدا دستم رو گرفت جوری که چشمام چهار تا شد🙃
الانم منتظر معجزه بعدیشم...