من چند روز دیگه موعد خونمونه باید بگردم بنگاه شاید ارزونتر پیدا کنم... بعد جمعه هفته قبل مامانم با چاقو دستش برید و سه تا بخیه خورد .گفت بیا چندروز کمک کن واسه غذا و ظرف شستن اینا... منم جمعه غروب رسیدم خونه مامانم . چهل دیقه فاصله اس خونه خودم تا مامانم. دوتا شهر مختلف ولی تو یه استان هستیم. بعد من مشکل بچه دار شدن داریم .چندماه پیش هم ک آی وی اف کرده بودم سه ماهگی سقط شد. وقتی پریود میشم و قبل پریودی خیلی ناراحتم ک بازم پریود شدم و باردار نیستم.پنج روزی خونه مامانم بودم دیروز غروب شوهرم پیام میداد بهم حرف میزدیم گفت فردا بیا دیگه ک بگردیم دنبال خونه . و برگشت گفت غذاهایی ک درست کردی واسم زیاد نخوردم ازشون و حوصله غذا خوردن ندارم. اعصابمو بهم ریخت. منم هم از پریودی ناراحت و عصبی بودم هم رفتار شوهرم ک کلی غذا درست کردم به خودش زحمت نمیده گرم کنه بخوره .امروز با مامانم و داداشم خیلی بد حرف زدم و پرخاشگری کردم .. از وقتی هم ک رسیدم خونه شوهرم اصن باهام حرف نمیزنه .غذا خورد و خوابید. خیلی عذاب وجدان گرفتم کاش روز اخری بد رفتار نمیکردم. با خانوادم. .. با مامانم خدافظی کردم و زنگ زدم بهش ولی حس بدی دارم کاش نرم تر بودم. دست خودم نبود خیلی روحیه ام خراب .مخصوصا دیشب یکی از جاریام برا اون یکی جاریم کامنت گذاشته بود بچه هات از چشم حسود و چشم بد دور باشن. من به خودم گرفتم اون کامنت رو بدتر عصبی شدم .ذات بدی داره میدونم به من تیکه انداخت .این مشکل ناباروری خیلی منو پرخاشگر کرده. دلم پیش مامانمه. 😭😭😭😭