اسمش لیدا است کارمند بانکه خیلی پول و وام و مزایا میگیره
منم معلمم تازه معلمم
تازه یکی دو ساله کارمند شده تبدیل شدن به قشر مرفه جامعه ( خدا بیشترش کنه )
من میخواستم ساعت بخرم ساعت مچی یعنی بابام میخواست پولشو بده به عنوان هدیه بهم
این مامان دهن لقم رفته به خالم گفته که من میخوام ساعت بگیرم اونم گفته خوب ساعت لیدا رو بگیر چرا خرج اضافه میزاری دستش
منم گفتم نه بابا ماما این چه کاریه مگه ما نداریم که ساعت لیدا رو بگیرم نخواستم رفته بدون اجازه من آورده ساعت هم خیلی گشاده به دستم و هم اینکه کار نمیکنه
خانواده لیدا خیلی خودشونو نمیدونم اسمشو چی بگم ولی شهرت بازن ما تو ترکی میگیم شهرت باز
یعنی همه داشتههاشونو به رخ میکشن و فکر میکنند که بهتر از همه دارند ولی در زبون هم میگن که ما هیچی نداریم ما بدبختیم
کلاً گفتههاشون با هم تناقض داره
خلاصه سرتونو درد نیارم امروز تو بازار منو دیده گفته سلام کجا میرین مامانم باز دهن لقی کرده گفته داریم میریم ساعت بخریم
بهم گفت وای عقل نداری چرا پولاتو سر همچین چیزای چرت و پرتی میدی برو بده ساعت طلا بخر پولاتو جمع کن ساعت طلا بخر
کسی نیست بهش بگه کودنه عوضی ۴۰۰ میلیون مثلاً بدم به ساعت طلا چه جوری جمع کنم همچین پولی رو تو که میدونی من معلمم باید شش هفت سال هیچی نخورم تا این پولو جور کنم همه مثل تو نیستن که عوضی از بانک میلیاردها پول در میاری الان میخوای دل منو بسوزونی؟