مامانم همیشه خواهرمو به من ترجیح میده
اونو بیشتر از من دوست داره
شاید تو حرفاش بگه که منم دوست داره ولی همیشه تو رفتارها و عملش خواهرمو به من ترجیح میده
مثلا یه مسئله ساده وقتی من بهش میگم مامان مثلا حوصلم سر رفته بریم بیرون میگه نه خستم از سرکار اومدم و ... ولی خودش بدون اینکه کسی بهش چیزی بگه پا میشه میره خونه خواهرم همیشه خدا همینطوریه
وقتی از سرکار برمیگردم از اونجا راهشو کج میکنه میره خونه خواهرم فقط نزدیک شب میاد خونه اونم اگه جوای خواب داشت خونه خواهرم بقران نمیومد خونه
یه پول هنگفتی داده به عنوان قرض مثلا به شوهر خواهرم ولی هیچوقت به زبونش نیاورده که بدین پول منو
ولی واسه منی که الان خب پولی ندارم و هیچی یبار فرستادم آرایشگری امدزش ببینم ۷ میلیون هزینه کرد واسم بعدش من به خاطر درسام نتونستم برم از اونموقع همیشه میزنه سرم که تو پولای منو به باد دادی
بعدش حتی اون به من گفته زشت مادرم بهم گفته تو زشتی
همیشه هم میاد پیش من میگه فلانی گفت خواهرت خیلی خوشگله اون خیلی خوشگله بعدش یه طوری میگه به توهم گفتنا بعد باز شروع میکنه به تعریف از خواهرم
از سرکار خسته باید خونه هم من خونه رو قشنگ تمیز میکنم با فکر اینکه الان میاد مامانم میشینم باهاش ولی تا میاد میگیره میخوابه یا هم پا میشه میره پیش خواهرم
خسته شدم دیگه چقدر امروز گریه کردم
خدا چرا منو داد به این خانواده چرا دادتم
کاش میمردم
کاش جرئت خود...کشی رو داشتم و خودمو خلاص میکردم