همیشه بدون زنگ زدن میومدن خونمون
بارها من بهشون گفتم
پیام دادم
اصلا اهمیت ندادن
چقد اوایل عروسیم و اوایل بدنیا اومدن پسرم حسرت ب دلم که یه لحطه تنها میبودم اما نذاشتن زهرمارم کردن
هروقت یاد خاطراتم میوفتم همش اینا تو خونه ما پلاس بودن خونم پاتوق خواهرای شوهرم شده بود.
الان قهر کردن نمیان کلا.
دلشون تنگ میشد برای داداششون یا برادرشون چرا یبار زنگ نزدن ما بریم خونه هاشون سه سال عروس این خانوادم
تو این مدت خواهراش بیشتر از یبار یا دوبار دعوتم نکردن خونشون ب روشونم نمیبینی بری بشینی