از صبح تا شب تو خونم. خونمون دلگیره خیلی کوچیکه و هیچ پنجره ای نداره. 16تا پله میخوره تا اتاقا
عین قفس میمونه بخدا. هیچکس درکم نمیکنه خدا بگم چیکار کنه پدرشوهرمو ک این خونه رو با اینکه میدونست دلم نیست اما با زور خرید وقتی عقد بودیم
همش تو خونم به کارا و حرفای دوران عقد خانواده شوهرم فکر میکنم ک چقدر بهم دروغ گفتن چقد حرصم دادن حتی هیچ طلایی برام نخریدن، انقد خواستگار داشتم اما خام حرفای دروغ پدرشوهرم شدیم الان به شوهرم میگم خونه رو عوض کن نمیشه اسم خونه رو بیارم، سریع دعوامون میشه خسته شدم