دیگه رسمه چی بگم خریدن
بعد شوهرم خیلی رو جزئیات حساسه وقتی دید کمد نداره دغر زد و بلند بلند حرف میزد با من منم هورمونام اونایی که زایمان کردن میدونن اولا خیلی بدتره سر هر چیزی گریه میکنی شروع کردم به گریه کردن
شوهرمم هی دلداریم میداد
البته قبلتر از اونم بگم که من زایمان کردنی بخاطر مشکل اعصاب مامانم به به خانواده خودم نگفته بودم میرم زایمان کنم اونا هم سرلج و لجبازی بهم تو بیمارستان سر نزدن
حالا شوهرم هم سر نزدنشونو هم کمد بچه رو هم گریه کردنای منو ریخته تو دلش
امشب اسم بچه رو تو گوشش گفتن مامانمو داشته میبرده خونه بابامو جلوی در میبینه جفتشونو سوار میکنه میبره وسط بیابون سه تایی باهم دعوا و داد و بیداد که چرا منو اذیت میکنن