2777
2789

یه وقتایی یادم میاد چه موقعیت خوبی داشتم و چقدر بابتش ذوق و شوق داشتم

از روی این ذوق و شوقم مینشستم واسه دوستام تعریف میکردم که چقدر موفق شدم و دارم موفق‌تر هم میشم. فکر میکردم اونا هم ذوق میکنن.

اما یعدها فهمیدم حسم اشتباه بوده و چقدر این مووضوع آزارشون میداده.


تا اینکه یه شبه همه‌ش طی یه اتفاق عجیب از دستم رفت.

همش حس میکنم چشم خوردم. حس میکنم نباید ازش حرف میزدم. نباید چشمی رو دنبالش میکشوندم.


الانم دیگه از دست رفته و فقط یه حسرت بزرگ ازش مونده و خوشحالی اون دوست‌نماها

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

روزانه با هم در ارتباط بودیم مثلا لابلای صحبتام تعریف میکردم که تشویق شدم یا تحسین شذم یا مثلا قراره ...

یه اخلاقی که دارم، هیچ وقت از داشته هاپ و اهدافم به کسی نمیگم و به هیچ عنوان زندگیمو تو اینستا به نمایش نمیذارم، همیشه سعی میکنم به بقیه نشون بدم که ی زندگی خ معمولی دارم، مردم‌حسودن، خیلی خیلی خیلی حسود

یه اخلاقی که دارم، هیچ وقت از داشته هاپ و اهدافم به کسی نمیگم و به هیچ عنوان زندگیمو تو اینستا به نم ...

بعد اون اتفاق خودم هم همین مدلی شدم. حتی گاهی یه سری ضعف الکی هم شده میگم به ملت که خیالشون راحت شه مشکلات دارم.

ولی متاسفانه با ناآگاهیم این نعمت بزرگو خراب کردم. فکر نکنم تا عمر دارم دیگه جبران بشه.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  13 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش