تو مغازه خانمی با شوهرش اومدن قالب کیک بخرن دیدم دستاش پره طلا ۷ ۸ تا النگو دستش برق میزدن اون یکی دستشم یه دستبند با خودم گفتم اگه قیمت طلا تازه تغییر نکنه من باید ۷ سال کار کنم بتونم اون طلاها رو بخرم تازه اگه هیچی از پولم خرج نکنم
زندگی منو تجربه نکردی واسه همین این حرفو می زنیکسی که باکفشت راه نرفته واقعا نمی تونه بفهمه چی میکشی ...
هرکس یه درد ومشکلات داره سخت نگیر بزار بگذره من خودم بعد سی سال هنوز منتظره روزای خوش زندگی ام یه روز همین روزایی که غصه میخوری میشه عددای رفته ی عمرت پس غصه نخور زندگیو اونی میبره که با کوچیکترین چیزا شاد بشه