تاپیک های قبلی گفتم دیشب ماجرا رو
با خواهر نامزدم رفتیم دیروز یک کاری دیدیم که امروز صبح بریم سرکار بعد خواهر نامزدم چند ماه پیش یک روز رفته بود دیگه نرفته بود تا دیروز که صاحب کار زنگش زده بود بیا که ما رفتیم دیدیم بعد یکی سوله بزرگ بود دوتا دستگاه بود که منو اون فقط زن هستیم اونجا با پسر صاحب کار من ترسیدم برم امروز گفتم دوتا زنیم یک اتفاقی یهو بیفته اونجا تنهاییم
اما خواهر نامزدم امروز صبح رفته الآنم اومده خونه بهش گفتم من میترسم بیام گفت من امروز تنها رفتم ترس ندارع ک بیا بریم 😐😂