پیرو تایپیک داییم بهم گفت مرگ وحشتناکه

برعکس.  اتفاقا خواهر دخترخالمهو دیده که خودکشی کرده 

 گفت کاملا یرتا پا سفید بود بعد یه لبخند رو لبش بو بدون باز کردن دهان حرف میزد.

 یا اونیکی خواهرم دیده تمام اقوامون که مردن دور هم جمع شدن نشستن با لبخند بودن گفتن اون دنیا اینجور که فکر میکنید نیست... حتی پدر بزرگمم که تا حالا ندیدیمشم تو خوابش بوده

خواهرم چندین بار مادربزرگم رو دیده در خواب که خیلی در عذابه با لباس کثیف و..

مال اینه که مادرم ازش راضی نیست 

کلا به سهل انگاریش زندگی مادرم زیرو رو شده 

نه

هر چی هم میگیم میگه زندگیمو که میبینم یادم نمیره از کاراش

پدر بزرگمو یه بار تو خواب دیدم دم یه باغ بود جوون و خندان سلام کردیم  جاش خوب بود خندیدیم بعد بهم گف ک این باعه ته نداره تو خواب یه حسی داشتم ک اون باغه نصف دنیاس و ته نداره و دنیا به دو قسمت تبدیل شده بود  یه در ک به اون باغه بود و ما پشت اون در بودیم ک تو این دنیا بودیم

یه بار هم باهاش حرف زدم میدونستم مرده گفتم عع بابا بزرگ چطور اومدی

 با خنده و خوشحالی بهم گف بابا خوبی اون دنیا اینه ک هرکی قلبش خوبه میتونه بیاد عزیزاشو ببینه (منظورش دلرحم و مهربون و  بزرگ دل بودنه)