خانما من و خاستگارم دو هفتس که درحال آشنایی هستیم. اون محل کارش یه شهر دیگست و فعلا از هم دوریم و پیام میدیم.
مامانم از روزی که ما ارتباطمون شروع شد وقتی من تلفنی باهاش حرف میزدم هی میگفت چرا به من زنگ نمیزنه. وقتی هم خاستگارم زنگ میزنه بهش برای احوالپرسی نیم ساعت یهو باهاش حرف میزنه و کلی شوخی و خنده
اگه چند روز بهش زنگ نزنه شروع میکنه به من گیر میده و هی رو مخ من میره تا گوشی دست میگیرم میاد میشینه کنارم میپرسه که چی میگین، یا میگه بسه چقدر حرف میزنی باهاش😐
عکسش رو به زور گفت برام بفرست و هی میره عکساشو نگاه میکنه. چند بار هم خود خواستگارم صبح براش از این پیامای آماده صبح بخیر فرستاده بود
دو روز بود نفرستاده بود. دیشب من خونه نبودم ما دو ساعت پشت تلفن بودیم، مامانم بعد از صحبت ما با اینکه من خودم بعدش زنگ زدم گفتم ما مشکلی نداریم ارتباطمون خوبه رفته بود بهش پیام داده بود که من دلشوره دارم و باز کلی باهاش چت کرده بود.
حقیقتا من یکم حساس شدم و دیگه حس خوبی نمیگیرم از اینکه هی انگار میخواد باهاش حرف بزنه. اگه دلشوره داره یا میخواد بدونه ارتباط ما چجوری پیش میره خب میتونه از خودم بپرسه 😕 ما خودمون هنوز هیچی معلوم نیست که انگار توقع داره اون بنده خدا هی بیاد دلشوره هاشو رفع کنه باهاش حرف بزنه