دقیقا حتی باباش گفته بود مینا چرا ناراحت رفت چرا خدافظی نکرد اون پشت منو گرفته بود گفت ما اومدیم خونه شما خواب بودین وقتی هم شما رفتین بیرون ما خواب بودیم بعدشم که نبودین
میگه حالا یه زنگی بزن گناه دارن
چون چند روزی هم که اونجا بودم میگفتن بریم مسافرت؟بریم روستامون خیلی خوبه؟ منو نامزدمم خب با دوستامون برنامه داشتیم و نرفتیم باهاشون بیرونی جایی
حالا میگه یه زنگی بزن فک نکنن تو ناراحتی