خدایا بعد از 6 ماه اومدم خونه مامانم بابا مامانم جلو شوهرم یکسره دعوا میکنن بابام مثل همیشه داداش13 ساله مو مسخره میکنه با همه مقایسه میکنه برا تک تک خرجای که میکنه. سر مامانم غر میزنه امروز پول آب اومدع بود به عالمه حرف زد کلا منطق نداره. رفتارش مثل بچه هاس دلم میخواست مرد بودم که مرد بودن یادش بدم مامانم هر روز آرزو مرگ میکنه خواهر کوچیکم 14سالگی شوهر داد به پسر عموی حروم زادش که. پول داشت فقط گفت بزار دلش خوش باشه زندگی اونم مثل زندگی مامانم دوست دارم ساعتها جیغ بزنم خودمو بزنم که این وضعیت چاره ای جز مرگ ندارع دلم برا تک تک لحظه های عمرمم که تو این خونه. حروم شد میسوزه هرکاری از دستم اومدع میکنم. شدعه هر چند وقت یکبار پول بزنم برا مامانم لباس بگیرم یا هرکار دیگه. کاش خدا یکم یکم فقط سرنوشت مارو بهتر نوشته بود دلم به حال مادرم خونه که حلق بینیش عفونت کرده دکتر گفته داره میزنع به خونت اما مهم نیس براش حتی 1 درصد. کاش همچنین کسایی مثل بابام نازا بودن توروخدا اگه زندگیتون خوب نیس بچع نیارید بزارید حداقل یه نفر سیاه بخت بشع