قلبم تیرمیکشه از بدبختی و نداری خانوادم
قلبم تیرمیکشه از مظلومیت خواهر کوچیکم
قلبم تیرمیکشه از زجرایی مادرم میکشه
قلبم تیرمیکشه از برادری که سالهاست زیر خاکه
قلبم تیرمیکشه از اون یکی برادرمکه یه ذره غیرت مردونگی تو وجودش نیست خانوادشو ببینه
قلبم تیرمیکشه از پدری که فقط اسمش هست خودش نیست
شوهرم که بهم پول میده مجبورم حواسم به مامانم خواهرم باشه
مثلا اون ماه برا خواهرم لوازم تحریر کیف خریدم این ماه برا مامانم عینک خریدم
چشماش خیلی ضعیف شده
الانم مدرسه حدود ۲ملیون وسیله خواستن از خواهرمبه معلمش گفتم واقعا نمیرسیم
اصلا هیچ درکی نداره میگه باید بخرین حالا درس هنره ها
به من نگفته بودن امروز فهمیدم مجبورم خودم بخرم چون بابام اصلا اهمیتی بهمون نمیده کاش میشد طلاق مامانمو میگرفتم حداقل جدا میشدن
حالم بده
کاش بمیرم بارها به خودکشی فکر کردم ولی باز چهره خواهرم اومد تو ذهنم
بنظرتون شوهرم بفهمه ناراحت میشه؟ از پولیه میده به خودم نمیپرسه چیکارش کردی