تاپیک دیروزمو ببینید در مورد مامانم توضیح دادم به این نتیجه رسیدم غیر از همسرم هیشکی به دردم نمیخوره بابام و داداشم خوبه خواهرمم خیلی دلسوزمه ولی مادرم نه خیلی عوض شده من واقعا دلم شکست
ویه روزی میفهمی غیر خودت هیشکی بدردت نمیخوره
همینکه شوهر خوبی داری 100 تا جلویی
خیلی ها شوهرشون از دشمن هم بدتره
منم دیشب خونه مادرم بودم یه حرفی زد خیلی ناراحت شدم واقعا دلم شکست شوهرمم ناراحت شد ولی سکوت کرد به احترام بزرگتر
پاشدیم رفتیم خونمون من به نتیجه تو رسیدم
تاپیکتو دیدم حالا باز خوبه مامانت حرف خاصی بهت نزده اگه جای من بودی مادرت با یه مرد غریبه ازدواج میکرد اونو می‌آوردش تو خونه شما اون مرد هم بهت نظر داشت کلی آزار و اذیت جسمی و کلامی بهت می‌رسوند و مادرت همش پشت اون مرد بود چیکار میکرد
یایای من خیلی بچم دوست داره همیشه از هرچیزی براش میخره از لحظه بارداری تا الان ک بچم یک سالشه سعی کزده همه چی بخره و فراهم کنه انقد میخره ک نمیزاره ما چیزی بخریم بعد دیشب داشتیم راجب تولد یکسالگی دخترم صحبت میکردیم من میخوام شام و کیک بدم مامانم گف کادو چی میخری ب شوخی گفتیم هیچی
بابام گف من خودم دوچرخه میخرم نمیخواد شماها هیچی بخرین آخه اولین نوه شه ذوق داره
بعد مامانم برگشت ب کنایه با لحن بدی به شوهرم گفت هیچی ک نمشه شما از آول تاحالا چی خریدین برای بچتون
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
