پسر عمم چهار ماهه نامزد کرده و با یه دختر از شهر دیگه ازدواج کرده و اون خانوم الان از روز عقد اومده خونه مادر شوهر و تو این چهار ماه دو بار با مادرشوهرش دعواش شده و اونا هم چون این اومده مونده دیگه نمیخوان براش عروسی بگیرن میگن خب دیگه واسه چیش بگیریم دختره هم راضیه چند روز پیش دیدم گفتم خوبه مامانت اینا اجازه میدن بمونی مادر من بیشتر از یه هفته نمیذاشت بمونم گفت خانواده من روشن فکرن گفتم حالا وایست بعدا سرت به سنگ میخوره
اونموقع به دخترداییم همینو میگفتن ناراحت میشد میگفت دوست دارم کنار شوهرم باشم و فکرمون تو این چیزا بازه بعد چند سال همیشه میگه اگه عقل الان رو داشتم هرگز بعد عقد نمیرفتم این همه خونه مادرشوهرم بمونم
من اینجا حقیقت رو میگم نه چیزی که دوست داری بشنوی درخواست دوستی به هیچ وجه پذیرفته نمیشود حتی شما دوست عزیز
یادش بخیر یه معلم عربی داشتم خیلی سال پیش تازه عروس گرفته بود ما تهران بودیم خانواده عروسش خوزستان میگفت فردای عقد اومدن عروس گذاشتن اینجا و رفتن که رفتن ۵ ماهه سراغی از دختر نگرفتن خودش میخندید میگفت انگار صدسال منتظر همچین اتفاقی بود. به نظرم این روشنفکری نیست این بی ارزشی و بی اهمیت شماردنه
بیگناه پای دار رفت نمیدانست بالای دار هم خواهد رفت! چاقو دسته ی خود را برید و محبت خارها را گل نکرد. همانطور که دوری دوستی نیاورد، در و تخته هم اصلا با هم جور نبودند. بار کج هم چه خوب به منزل رسید. به دعای گربه کوره عجب بارونی اومد. کار از محکم کاری عیب کرد.ماه هم چه خوب زیر ابر پنهون ماند. اتفاقا پول خوشبختی آورد و ظلم ماندگار شد. تاریخ انقضای ضرب المثل ها هم به پایان رسید. عجب دنیای عجیبی ست