۱۷سالم بود ازواج کردم اصلا نمیدونستم بی پولی و نداری چیه ،سر یسری اتفاقات بی پول شدیم خال خالی اوایل ازدواج
شوهرم مریض شد روزاول بستریش مسئول حسابداری دونه دونه اسامی بیمارا رو میخوند که همراها برن حسابداری یه مقدار واریز کنن برابستری مریضشون پرونده تشکیل بدن یه میز بود قسمت اورژانس همه بیمارا با همراها مشرف به میز بودن، سالن بزرگ، اسم شوهرمو صدازد رفتم جلو گفت یه مبلغی گفت من اشتباه شنیدم گفتم ۱۰۰تومن ؟؟؟گفت ۱۰۰تومن چیه خنگی ۱۰۰تومن چی بهت میدن با عصبانیت و حالته بدی وقتی فهمید پولوهمرام نیست بدتر حرف زدو مسخره کرد اینقدر دلم شکست وسرشکسته شدم
رفتم تو دستشویی زارزدم نخواستم شوهرم بفهمه
الان تاپیک پرستاروخوندم یادش افتادم