من با پسری تو محل کار آشنا شدم بعد دیت دوم منو برد نشون مامانش داد خب منم فک کردم واقعا عاشقمه اما بعدش رفیقش بهم گفت که بهم خیانت کرده چت کرده بوده با دختری درخواست داده بهش برای رل زدن
منم جدا شدم بعدش رلم کلی گریه کرد سه روز گریه میکرد رفیقاش همه میگفتن داره گریه میکنه و فلان یا فرصت بهش بده منم فرصت دادم بهش
دوباره باز خیانت کرد اجازه نمیداد من داداشی داشته باشم اما خودش آبجی داشت اون دخترا هم به عنوان آبجی باهاش چت میکردن. و روش کراش بودن
منم باز ولش کردم دوباره یک هفته التماس که برگرد اینا آدم میشم و فلان.
بازم بهش فرصت دادم
مثل خودم بچه طلاق هست و اما این ناپدری داره
ولی من با مامانم زندگی میکنم
بعدش گفت به مامانت بگو که تورو به مامانم نشون دادم این شکلی مامانت نمیترسه و میدونه میخام بگیرمت مامانت پایه باشه شب میام پیشت میخوابم 😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶 اینو که گفت اصلا شوکه شدم این فکر کرده چون خونمون مرد ندارع اینجا شده جن ده خونه واااااییییییی یک فشاری بهم وارد شد چون با ناپدریش مشکل داره میگفت گاهی خونه رفیقام میخایم
بعد مستقیم زنگ زدم دوستم گفتم یه ف ال بگیر ببین این پسره چی ازم قایم میکنه
ی بار هم بهش گفتم نمیخامت دیدم رفت دست زد به خودشکی
بعد دوستم گفت اسم مامانش بگو منم ازش پرسیدم اسم مامانت چیه گفت میخای دعا بزنی من که عاشقتم نیاز به دعا نویس
دوستم هم بهش گفت آخه تو چی داری که این دختره برات دعا بزنه تو خودت گدای و فلان
بعد دوستم بهم گفت این پسره عاشق ی دختر دیگه بوده گذشته و راجب پدرش خیلی چیزا بهت نمیگه
منم از پسره پرسیدم گفت اینا رو کی بهت گفته بگو ببینم دختره بهت چی گفته که از این رو به اون رو شدی
منم بهش گفتم کات نمیخامت گمشو و فلان
گفت خودشکی میکنم گفتم بدرک
سه ماه باهاش رل بودم اصلا حالم ازش بهم خورد
بالاخره از نقشش اومد بیرون
نمیدونید اولاش مثل عاشق ها بود هااااا ولش میکردم دیونه میشد
از این به بعد با هر کی آشنا شدم بهش میگم من مامانم با داییم زندگی میکنیم که این کثافت ها فکر نکنن خونه خالیه
دیگه ام هیچ وقت تا رسمی نشده به کسی نمیگم بچه طلاقم اصلا دیگه اطلاعات دروغ میگم حتی اسمم دروغ میگم
اینا چین چجور آدمهای پیدا میشه واقعا میترسم از دنیای بیرون