بالاخره حرفمو ی هفته پیش بهش زدم
گفتم خودتم خوب میدونی من با درامدی که دارم راحت میتونم برم حتی امریکا زندگی کنم
اما اینجا توی این شهرستان بدرد نخور موندم یک برا تو دو برا خانوادم
پس قطعااا حقم نیست اینجوری صبح و شب منتظر تو باشم صبح میری تا نزدیکای صب
دیسکمر گردن گرفتی انقد کم میخوابی چشات و مغزت بفنا رفت و…
من فکرامو کردم اگه نمیتونی مدیریت کنی واقعا دیگه دلم نمیخواد بمونم(( همسرم اعتیاد به کار شدید داره تا حدی که بدنش کلییی داره اسیب میبینه این حرفا بیشتربرا ترسوندنش زدم ک بفهمه چقد جدی هستم
خلاصه بالاخرهههه موفق شدم شغل دومش رو کنسل کنه
بچه ها واقعا زندگیم رنگ ارامش گرفته خودشم خیلی بهتر شده دوبار بهم گفت کاش زودتر کنار میذاشتم
خیلیاتون گفته بودین در جریانتون بذارم
چون خیلی وقته درگیرم گفتم بهتون بگم💋💋