من باردارم استراحت مطلقی
اصلا پدر مادر درست حسابی ندارم
ولی نمیدونم چرا هنوز امید دارم مثلا مادرم زنگ بزنه امروز برات ناهار بیارم
هر وقت زنگ میزنه بعد ناهار شام بهم میگه چه خبر چیکار میکنی فقط از من میخوا خبر بکشه یا منو به جون شوهرم بندازه
تحریکم میکنه با شوهرم دعوا کنم بهم میگه به شوهدت بگو برات طلا بخره در ثورتی که شوهر من انقدر مظلومه کارگر مریضم هست
اینا شرایط بود .مشکل من اینه من انگار بهشون چشم امید دارم توقع دارم هر بار زنگ میزنه فکر میکنم میخواد خبر خوب بگه یا به کمکم بیاد ولی وقتی هر با این چیزا رو میبینم بعد اینکه تلفن رو قطع میکنم خیلی نا امید میشم
نمیدونم چیکار کنم خوب بشم از اینا قطع امید کنم