من مامانم بعضی وقتها بهم وسایل میده یکمی شوهرم ببینه زیاده سریی میگه بیار خونه مامان ایما برا مامان اینا بیار مثلا مامانم بهم تخمه داده بود شاید در حد سه وعده دو نفرمون میشد میگفت نصف بیار خونه مامان اینا یا بهم خرمالو داده میگفت برا مامان اینا هم بیار هر چند مامانم گفت برسه بعد میکنم به مادر شوهرت اینا هم میدم هیچی بدون ننش از گلوش پایین نمیره ولی من خونه نباشم همه چی گلوش پایین میره مثلا ی بار خونه مامانم بودم اومدم دیدم برا خودش حله حوله خریده خورده چند بار دیگه هم بود بهش گفتم چرا من خونم نمیخزی دوتایی بخوریم
بعدش اینهمه میگه ببریم خونه مامانم ی بار نشنیدم من ی چیز داشته باشم بگه برا مامان خودت ببر
بعد مامانشم طوریه که همش از بچه هاش انتظار داره چند وقت پیش رفته بودیم خونش به پسرس میگفت چیزی پشت سرت گریه نمیکرد بخری بیاری یا چرا ی چیز نمیخری نمیاری درصورتی که پسرش نداره وضع زندگی خودمون خوب نیست و مادر شوهرم زره ای درک نداره دیروز گفت منم گفتم ایشالا اوضامون خوب میشه همیشه دست پر میاییم