من 22 سالمه سال اخر کارشناسی ام بعد میگه من باید گوشی تو رو بگردم بدونم داری چیکار میکنی با کی حرف میزنی با این حال که من نه جایی میرم نه چیزی آره من شاید اصن دارم با پسر حرف میزنم ولی دلیل نشد تو این سن من بیام بگم چشم بفرما اینم گوشی
اخه قیمم نیست من پدرم فوت کرده از نظر قانونی من هیچ بالا سری ایی ندارم ولی این جالب اینجاست طلاهامو دزدیدن میگه نه تو هم مشخص نیست داری چه غلطی میکنی وگرنه گوشیتو بهم میدادی
الان من آره با پسر حرف میزنم ولی خب حق دارم تا ابد که قرار نیست با اینا زندگی کنم خب بايد کسی رو پیدا کنم که اگر دیدم میتونم با دوست داشتن ازدواج کنم ازدواج کنم نتونستمم سنتی ازدواج کنم
حالا کاری با حرف مادرت ندارم ولی از دوست پسر هیچی در نمیاد...چند وقت باهاته سیر که شد میره سراغ بعدی...تو می مونی و قلب شکسته و اعتمادی که دیگه نسبت به کسی شکل نمیگیره
حالا کاری با حرف مادرت ندارم ولی از دوست پسر هیچی در نمیاد...چند وقت باهاته سیر که شد میره سراغ بعدی ...
میدونم ولی دلیل نشد که مامانم هرچی بگه بگم چشم بفرما گوشی و میگه اژ نظر روانشناسی باید ببینم این حرفاشو هضم نمیکنم از نظر روانشناسی بیاد حتما روانشناس هم ببینه
حرف منم همینه به خدا بچه ده ساله نیستم ولی داره عذاب میده با اینکه قانونن هم من قیم ندارم دیگه چون پدرم فوت کرده ولی بازم گفتم فدای سرش نشستم تو خونه که مامانم ناراحت نشه ولی الان داره خیلی همچین میکنه