عموم و بچه ها وعروس و داماداش 17 سال پیش عروسیم نیومدن و باهامون دعوا کردن و کلا هیچ رفت وآمد و حرفی نداشتم باهاشون،حتی ظلم کردن مانع ضامن ازدواجم شدن.مزاحمت درست کردن.حالا عموم بیمارستان و رو به مرگه،ازم انتظار دارن برم و اخوالپرسی کنم
باور میکنی شوهر من غریبه هم نبود که انقدر درحق ما بد کردن یعنی شوهرم خواهرزاده ی همین عمومه،پسر عمه خودمه.دوتا بچه هام دنیا اومدن یکیشون تبریکم نگفت.17 ساله که من هیچکدومو ندیدم اگرم دیدم تو مراسمای مشترک ازدور دیدم بدون سلام وعلیک.از همشون بدم میاد انقدر که بدجنس و ظالم بودن.بعد الان گلایه کردن که من دل سنگم باید برم عموم و بیمارستان ببینم و باهمه بچه هاش اونجا سلام واحوالپرسی کنم و هیچکینه ای نداشته باشم چون خیلی سال گذشته.مگه حافظه م و ازدست دادم اخه؟