دختر عموی همسرم ۲۴ سالشه با یه پسر همسن خودش فرار کرده
دختر و پسر جفتشون کارمند رسمی هستن ولی انگار شهرهاشون باهم فرق داشت پدر مادر جفتشون راضی نبودن به همین دلیل. یکی میگفت بیاد شهر من اون یکی میگفت بیاد شهر من.
فرار کردن خلاصه یه شهری که اصلا نه شهر اینا بود نه شهر اونا خونه خریدن فعلا همینجوری باهم تو اون خونه میمونن
بابای دختر زنگ زده همسر من که بیا بریم برگردونیمش من به شوهرم گفتم دخالت نکن
چه جذاب...
بابا سنشون اوکیه دیگه
نذار بره دعوا میشه میزنن یا اتفاقی میفته براش
خوب کردی نزار شوهرت بره
چه جالب که کارمند رسمی هم هستن
از ۲۴ ساله انتظار فرار نداشتم
من داداشم و زن داداشمم فرار کردن
دوتا خانواده راضی نبودن یه سال باهم حرف زدن یکدفعه ای فرار کردن
الان خانواده ها بیشتر از اونا باهم اوکی شدن همین هفته پیش باهاشون مسافرت بودیم
اولاش یکم یجوریع
بنظرم به همسرت بگو بجا برگردوندن باباشو آروم کنه باید چند تا ریش سفید این وسط باشه
برا ما هم قرار بود دعوا اینا بشه چند نفر اوکیش کردن
خب کارشون چی پس؟!
ازدواج کردن یعنی؟
تو این سن پول از کجا داشتند خونه بخرن؟
