از اونجایی که خودم شهرستانم سونوگرافی انومالی و ازمایشات رو توی شهر دیگه انجام میدن منم یکشنبه نوبت دارم داییم خونشون همون شهره قراره امشب باهاشون برم یکشنبه هم نوبت دارم قراره دوستم همراهم باشه یعنی من قراره فقط با داییم اینا برم شهر صبح هم دیگه با وسایلم ماشین بگیرم برم پشین دوستم چون اونجا خیلی راحتترم حالا خالم اومده گفته تو که تنهایی کسی همراهت نیست زنداییم گفت من باهاش میرم منم تشکر کردم گفتم ممنون قراره با دوستم برم دیگه حالا مامانم گیره داده زنداییت ناراحت میشه باید با خودت ببریش یا تعارف کن باهات بیاد حالا منو رفیقم برنامه ریخته بودیم بعد سونوگرافی بریم یه خورده وسایل تعیین جنسیت بگیریم و دور بزنیم یا شایدم اصلا وقت نشه و چندساعت الاف باشیم یا بچه خواب باشه چندساعت باز بمونم اونم برای تعارف یه چیزی گفته وگرنه کی دلش میخواد چندساعت بیاد الکی بشینه اعصابم خورد کرده از اونورم بابام حق به من میده میگه کاری که دوست داری انجام بده اهمیت نده زنداییم از اون ادمای هست گاهی خوبه گاهی بد توی رو خوبه پشت سر یهو چیزی میگه و ابروت میبره با اینکه هزار بار با مامانم جر و بحث داشتن و تقصیر زندایم بوده مامانم میترسه با این کار من ناراحتی پیش بیاد( اینک بگم که شوهرم مرخصی نداشت و نمیتونه همراهم بیاد)