2777
2789

حقیقتا من ۶ سال هست ازدواج کردم یک سال هم عقد بودم با شوهرم ۱۵ سال تفاوت سنی داریم و اینکه شوهرم ۴ سال خواستگار من بود تا رضایت دادم ولی از همون روز اول که اومدن خواستگاری خانوادش ( مادرش و دوتا خواهرش) اصلاااا از من خوششون نمیومد و راضی نبودن...از وقتی هم که نامزد کردیم شروع کردن زیرگوش شوهرم خوندن که این زن نیست و به دردت نمیخوره

شوهرم خیییلی دهن‌بینه و هرچی میگفتن سریع تو ذهنش میرفت ک اینا درست میگن چه دعواهایی ک بخاطر اینا شد چه دخالتایی ک کردن چقدر تلاش کردن منو مامانم و بد جلوه بدن تا طلاق بگیرم ولی شوهرم طلاق نداد

اون اوایل شوهرم یه خونه نیمه کاره بغل خونه خواهرش خریده بود تا با مادرش زندگی کنن ولی وقتی اومد خواستگاری و من جواب مثبت دادم گفت این خونه رو میسازم با زنم زندگی کنیم( مادرش خونه داره میخواست جا ب جا بشه)

مشکل اصلی از اونجا شروع شد...

مادر و خواهرا میگفتن این خونه نباید با زنت زندگی کنی خونه تازه ساخت زنت و ببری؟ این لیاقت نداره....(بعدها من اینا رو متوجه شدم)

شوهرم به مادرش گفت خونه رو دوطبقه میسازم بیا یه طبقش برا تو گفت نه الا و بلا من نمیام

وقتی خونه ساخته شد از همون شب اول اومد نشست گفت اینجا خونه منه منم میخوام با شما زندگی کنم که جنگ و دعواها شروع شد

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه اومد نشست خونه ما و گفت میخوام با شما زندگی کنم یکسال تمام با ما زندگی کرد چه دعواهایی که راه ننداخت چه حرفا ک به من نزد میگفت اینجا خونه منه تو براچی اینجایی جمع کن برو خونه بابات من باید اینجا باشم ( ۴ تا پسر داره که پسر اخری شوهر منه و انتظار داره همه جوره ما نوکر و کلفتش باشیم هیچ جا نمیرفت البته اونا محلش نمیذاشتن جز شوهر من)

خواهرشوهرم که همسایمون بود مدااام میومد خونه ما مخصوصا اگر صدای دعوا میشنید میگفت پاشو طلاق بگیر داداش من به دردت نمیخوره یا به شوهرم میگفت پاشو طلاقش بده این زن زندگی نیس

با تمام این بدبختیا ۴ سال پیش نمیدونم چیشد شوهرم یهو اخلاقش عوض شد یه کم خوش اخلاق تر شد یکم اجازه دخالت نمیداد تصمیم گرفنیم بچه دار شیم و باردار شدم

مادروخواهرا باور نمیکردن میگفتن این باردار نمیشد ( چون من لاغر بودم) چطور این باردار شده و از اونجا دوباره و دوباره دخالتا شروع شد که این بچش باااید پسر بشه ( بشدت پسردوستن ) و دکتر خصوصی نره و زایمانش حتمااا طبیعی باشه

خدا خواست بچه من دختر شد

و زایمان هم نتونستم طبیعی زایمان کنم سزارین شدم سر این قضیه قهر کردن و حرف و حرف...

خلاصه بعد از زایمان رفتم خونه بابام از ده روزگی بچم هی گفتم میخوام برگردم شوهرم به بهانه های مختلف میگفت نه نمیخواد بیای بچه داری بلد نیستی

اون موقع درگیر ساخت مغازه بیرون بر بود اینو بهونه میکرد میگفت نمیتونم پیشت باشم نیا

تا ۶ ماه خونه بابام بودم بعد از ۶ ماه با دعوا و قهر اومدم خونه

دیدم بلهههه تو این مدت خونم زیر دست مادرشوهر و خواهرشوهر بوده یعنی اونجا زندگی میکردن....

تو اون ۶ ماه هم که خونه بابام بودم بارها خواهرشوهرم دعوا راه انداخت یعنی هروقت شوهرم میومد دیدن منو بچم خواهرش همراهش بود و وقتی میرفتن یه بهانه پیدا میکرد و یه دعوا بین منو شوهرم راه مینداخت

از تمام این موضوعات که بگذریم حدودا دوسال پیش ما رفتیم مسافرت ( کلا تو این سال‌ها باااید مسافرت دسته جمعی میرفتیم و اصلا شوهرم معتقد ب مسافرت تنهایی نیست).با دوستاش و خواهرش اینا

اونجا بین منو شوهرم دعوا شد شدید و همه فهمیدن و متاسفانه خییییلی ازمن سواستفاده کردن خواهروبرادرش و حتی بعد از اینکه برگشتیم مدام میگفتن باید طلاقش بدی این موضوع گذشت تا دوماه بعدش

parvaz650:

من قرار بود تنهایی با دخترم و خانوادم بریم مسافرت روز اخر شوهرم گفت منو خواهرمم میخوایم بیایم

دختر من بشدت به خالم وابسته بود و به خواهرشوهرم وابسته نبود همین باعث حسادت خواهرشوهرم شد و یه دعوای حسابی تو مسافرت درست کرد و حرفای دروغ و تهمت پشت مامانم زد و به شوهرم گفت زنت و بذار تا برگردیم شوهرم ب من گفت بریم و من برگشتم


همونجا وسط راه خواهرشوهرم ب شوهرم گفت دیگه اجازه نده مامانش و ببینه مادرزنت باعث شده که زندگی شما خراب بشه

parvaz650:

و بین منو خواهرشوهرم دعوای حسااابی شد به حد کتک کاری

و بارها گفت که بچت و بگیر طلاقش بده و شوهرم این کارو نکرد


ولی ۴۰ روز اجازه نداد خانوادم و ببینم و تواین ۴۰ روز مدااام خواهرش درگوشش حرف میزد و ما دعوا داشتیم بعد از ۴۰ روز من رفتم قهر خونه بابام


۷ ماه قهر بودم تا پارسال با واسطه و حرف زیاااد برگشتم از اون به بعد الان حدودا یکسال و نیم هست خواهراش و ندیدم یعنی خودشون گفته بودن نمیخوایم با زنت رفت وامد کنیم

parvaz650:

این وسط مادرشون هست که تو خونه خودش مونده ولی میگه تنهایی میترسم و درماه هرکدوم از پسراش ب مدت ده شب میرن پیشش میخوابن تا نترسه

هرماه ۲۰ تا ۳۰ نوبت شوهر منه

این خانم به بهانه های مختلف میاد خونه ما و نوبت پسرای دیگش هم خونه ما میمونه.ومتاسفانه فقططط دعوا راه میندازه و بهانه‌گیریای الکی


و هنوز به من میگه این خونه منه چرا تو اینجایی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792