مادرشوهر که از وقتی عقد کردیم خیلی زیاد فرق گذاشت بین منو جاری بزرگم ...در این حد که وقتی خونشون بودیم برا من چایی نمیورد جلو اون میذاشت یا وقتی میوه میورد جلو من نمیذاشت
بعد عروسی هم که باردار شدم به اصرار شوهرم میرفتم اونجا همینجوری گرسنه مینشینم بعد مادرشوهرم به اون جاریم میگفت گرسنت نیس؟ یا به اون میگفت چی بیارم میوه بیارم میوه میخوری؟؟ اصلا بمن نمیگفت ...منم ازش متنفرم
وقتی هم که بچم بدنیا اومد اومد تو بیمارستان گفت این چیه و لاغر هست کچل هم هست🫤به بچه یک روزه میگفت
بعدم هی بچمو بغل میگرفت بمن نمیداد میخواست منو ناراحت کنه بچم کلی گریه میکرد اون همینجوری نشسته بود نمیذاشت من بغلش کنم هی میگفت مادر هیچ کاره هست بچه پسرم از خون ما هست نه از خون عروس ...
کثافت حالم ازش بهم میخوره