تاپیک مهاجرت رو خواهم زد. تاپیک آخرین شبی که روی تخت توی خونه کنار پدر مادرم میخوابم رو خواهم زد. تاپیک خداحافظی از ایران و مردمش رو خواهم زد. تاپیک جمع کردن چمدونم رو خواهم زد. فراموش نکن که به آزادی فکر کردی فراموش نکن که نفس هات به شمار افتاد فراموش نکن که امیدوار بودی که ناامیدشدی فراموش نکن که زخم عمیق برداشتی فراموش نکن فراموش نکن. مامان اگه صبح رفتم شب بر نگشتم جسدم تو بیابون پیدا شد نترس روی سنگ قبرم بزنیا بنویس تا آخرین لحظه جنگید مامان اگه هیچ وقت نتونستم از ایران برم هرکس داشت مهاجرت میکرد بهش زعفرون و پسته بده ببره با خودش. مامان کاش بیشتر مراقبم بودیا مامان تو امضام دارم برات مینویسم بگم تو اون شب رو تجربه میکنی که بدون من برمیگردی خونه و شب بدون من میخوابی و من فقط از اصفهان خارج نشدما من ایرانو ترک کردم. مامان دیگه شب زنگ نمیزنی بگی بیا خونه بابا منتظره دیر وقته بیا خونه سفره آمادست. مامانی برای تو نوشتم ولی نه فقط تو برای هرکس که میخونه امضام اون نمیدونه با نوشتن این امضا چقدر اشک ریختم و تصور کردم ولی نوشتمش و در آخر خانم امینی بخواب که ما بیداریم