پیرو تاپیک قبلی که قصه ام رو تعریف کردم ، خیلی به مغزم فشار آوردم و اسم و فامیلی ایشون یادم اومد . سرچ کردم و دیدم شون .. از عشق نوجوانی من ابعاد ِ حجیم تری گرفتن و ریش هایی تک و توک سفید به آرایش شون اضافه شده .. اما چشم ها همون چشم هاست 🥺👀 مشکی و براق .. نمی دونم با چه واژه ای توصیف کنم .. بعد از سیزده سال همچنان بُرنده ..
خدا گوگل رو از ما نگیره .. فهمیدم دکترا گرفتن و مهاجرت کردن و الان در شهر دیگری ساکنن ..
الان می فهمم عبور و گذر اتفاق های مهمی هستن ... عشق چیز های عادی رو غیر عادی می کنه .. باید گذر زمان اتفاق می افتاد تا تپش ایشون از سرم می افتاد .. و البته از حق نگذریم همچنان جذاب هستن 😉