منم از هر دو خونواده دورم
مال خودم دورتر
مادرشوهرم ولی به خونواده پسرای دیگه ش نزدیکه عملا با اونا زندگی میکنه
حالا من که از اینا دور شدم که ریختشون رو نبینم و در نتیجه بچه دار هم که شدم همین روال ادامه پیدا کرد، البته دخترم که به دنیا اومد، اومد چند هفته موند و میخواست کلا نره به بهانه بچه و هی گوشم رو پر میکرد که وای ببین من حرف میزنم دیگه گریه نمیکنه! میخواست بگه بهش وابسته شده بچه
که گفتم بیلاخ و فرستادمش لادست پسراش
ولی منم خیلی حسرت میخورم که توی هیچ مناسبتی هیچ برنامه ای ننه بابام نیستن لذت نمیبرن
مگه آدما پیر که میشن دلخوشی شون همین چیزا نیست؟