زمانه گاه بر سرم فریاد می کشد
گاه دوستی با محبت صدایم می زند
گاه فردی با خصومت ضربه ای سخت
گاه بر زمین می افتم و خونین و مالین
گاه می ایستمو چون کوه تکیه گاهی میشوم.
گاه هم خود بر کسی تکیه می کنم .
گاه از عمق جان اه می کشم و می بینم کوه بی تکیه گاه مانده
گاه با خود می گویم مگر کوه هم تکیه گاه می خواهد؟
بعد فریاد می زنم خموش نادان
مگر کوه گاه در اثر رانش نمی لغزد خرد نمی شود؟
اری بدانیم که کوه هم تکیه گاه می خواهد شاید در یک نگاه کوه ثابت قدم و استوار باشد امااا همه می دانیم کوه هم تکیه گاه می خواهد.
گاه با خود می گویم ناملایمات می گذرند خاطرات فراموش می شوند و تو ارام خواهی شد
و گاه ...
گاه.
گاه.
خسته از گاه و بی گاه میشم.....
و زندگییی دامه دار.