آن آه که باید دامن خسرو و درویش می گرفت
آتش غم در وجود صاحب گرفت
قالی فرشی که به روم روانه بود
تحفه چارپای چموش به بافنده بود
رسم و نگاری که بر بوم سواره می رفت
چراغ نیلش در دل زنده دلان می رفت
قمار باز که در مستی نگاه غرق شد
همه سیم و زر بر کیسه دنیا شد
این ملک بی پی به ستون تدبیر
بنیان شود چون قامت تکبیر
تخته بر آب بی منزل به صبای وطن دوست
ره کشید و در منزل عشق سوخت