یازدهمیم یکی از رفیقام داشت راجب زندگیش میگفت اینکه پدر و مادرش طلاق گرفتن بعدش این مجبور شد تنهایی بره خرید لباس عید(دراما های پولدار طوری دیگه حالا اون بچه ای که داره خرج خونواده میده چی بگه)و از دویست تا دوست پسرش گفت بعدش یکی از دخترا برگشت گفت تو مستقل ترین این کلاسی واقعا حالا انگار کار کرده از بچگی باباش پولو میریخته تو کارتش اینم هعی میرفت دنبال عشق و حال قبول دارم بی محبتی هم بوده ولی دیگه مستقل ترین نبود فقط آزاد و ول بود و اتفاقا هر غلطی کرد این که مستقل بودن نیست