خونه خواهر شوهرم دعوتیم خواهر شوهرم میگفت خرمایی که خریدم دارن خراب میشن(زیاد خریده بود)منم گفتم میتونی حلوا رنگینک درست کنی خیلی مقوی و خوشمزست من یه بار یه دیس بزرگ درست کردم داداشت تمامش رو یک ساعته خورد انقدر مقوی بود تاصبح عرق میریخت یهو شوهر . خواهر شوهرم اومد وسط حرفمون به خانمش گفت از اینا چرا برای من درست نمیکنی ؟؟ من و خواهر شوهرمم جوابش رو ندادیم چون حرفای زنونه بود
عروسی پسرش نزدیکه منم موهام رو چتری زدم داشتم حرص میخوردم که خرابش کردم و...با خواهر شوهرم حرف میزدم صدامون اروم بود تو اشپزخونه حرفای الکی بین خانما میزدیم
یهو شوهرم اومد کشیدم کنار گفت انقدر لوندی نکن دهنت رو ببند 😐الان با بغض نشستم
حرفام مورد داشته ؟؟؟