قضیه خیلی طولانی پدرم همیشه مشکلاتش رو برای من میاره پول هاش رو برای بقیه بچهاش منو شوهرمو غریبه میدونه بقیه رو عزیز اما همیشه موقع گرفتاری رفتار دوستانه پیدا میکنه موقع مشکلات من بدجنس میشه میگه خودم هزار تا کار دارم و با حرفاش تا ته قلبمو میسوزنه صدها جا گرفتار شدم مریض شدم عمل شدم اصن نبوده حمایتی کنه نمیخوام پدریش رو دینی به گردنم نداره الان کارش گیر شده منو عزیز دردونه خطاب میکنه و ازم میخواد پرستاری بچشو کنم براشم اصلا مهم نیست من بچهامو چکار میکنم و به کی باید بسپارم اینا گوشه کوچکی از مشکلات من باهاش هست بنظرتون چکار کنم ؟