من به معنای واقعی شبیه پرنسسا بودم، دست به سیاه و سفید نمیزدم اما نزدیک یکی دو ساله که مجبورم برای بقا و جای خواب داشتن در خانه هر از گاهی ی کاری انجام بدم 😂
امروز دلم واسه مامان شاغلم سوخت ( البته بعد کلی دعوا های داداشم که کار کن تو خونه و شبیه خرس تنبل همه اش خوابی) اومدم ناهار درست کردم
حالا چی؟ مرغ و برنج
اونم کی؟ من! منی که هیییچی درمورد آشپزی نمیدونم 😂
خلاصه که هرچی تو دستم اومد ریختم تو مرغ و آبپزش کردم با کلیی آب
برنج هم به ظاهر کته گذاشتم که الان خیلی نرم شده اما کسی جرئت نداره غر بزنه 😂😐
خودمم از سر ناچاری دارم میخورم
پیشنهاد غذا داشتید بگید امتحان کنم، هرچی باشه یکی از بزرگترین سرآشپز های بین المللی ام 😎
( وی بخاطر خوابگاه هم که شده مجبور به درست کردن غذاهای چرت و پرت است)