یه وقتایی اذیت میشم بخاطر بچه هام میگم طفلیا فامیلیم ندارن یکم معاشرت کنیم توشهرغریبم
خلاصه ب هیچ دردی نمیخورن یه عده تازه ب دوران رسیده خرندیده
ادعای مومن بودنم میکنن
پارسال بدگرفتار بودیم پول لازم یه وامی دراومد ب برادرشوهرم گفتم بیا ضامن شو گفت نمیتونم فیش حقوقی ندارم سپاهیه
بدرفت ضامن دوستش شد
گفتم ۵م بده الان اوضاعمون بده بچم شیرخشکیه
گفت ندارم
خلاصه رفتم حلقمو فروختم
الانم خودشونو زدن ب چوسی بازی دیدن بچمم نیومدن هنوز یکسال ودوماهشه
حالامن ادم بشدت آرومیم واهل جروبحث نیستم نمیدونم چ مرگشونه خاندانشون بامن بدن